مبتلا
شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۰۱ ق.ظ
گر او هرگز نمی گیرد ز حال ما خبر، درد او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما (صائب تبریزی)
+ از ستاره خسته وز ناز ماه دلگیر، لیک کویر را بغیر این چه باشد تقدیر؟!
ز حالم چه نالم که مشکل بود آن
ز این دل چه گویم چو غافل بود آن
حیران ز کار دل و محکوم به فتوایش
فراوان کند حکم که باطل بود آن
گفت ز این شکستن و بستن چه سودست
ز این عشق دلت را چه حاصل بود آن؟
شکسته دل صدبار و هربار همچنان
گفتا، گر شکسته، باز مایل بود آن
کوچیدم ز شَهرت، گمراهتر گشته دل
پایانِ این هجرت چه منزل بود آن
عاشق گر شکوه کرد، در غمِ معشوقه
دلخوش یادِ اوست که در دل بود آن
بیچاره دل که شد عاشقِ جمالت
ز عشقت جز غمی چه نازل بود آن
گشته ام اسیرِ مَهروی نگارم
جز غمش ندارم چو کامل بود آن
هر شبم ز شوقِ وصلِ تو ای بهار
دل شود مبتلا که مایل بود آن
بر هر چه می کنم دیده را روانه
فقط اوست به هرجا مقابل بود آن
بمیرم ز دوری، هرگزم یاد تو
نگردد فراموش که در دل بود آن
ساده عاشق شدم، ساده تر از آن رسوا، شهره شهر شدن با تو چه آسان سخت است(کاظم بهمنی)
۹۵/۱۰/۲۵