گنه کارترین عاشق

گنه کارترین عاشق

------------------------------------------------
اشعار و نوشته های بی نام، دلسروده های حقیر می باشد،
شاید شعر نباشد، لیک، تراشه های روح و اشکِ رگ های بریده ایست که خون دارد، حس دارد، لمس می کند، صداقت دارد،
و ... عشق دارد.
------------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲۰ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است


هرگز لبخندت را ترک نکن،

حتی وقتی که ناراحتی،

چون ممکن است یک نفر

عــاشقِ لبخندِ تـو باشد.

گابریل گارسیا مارکز


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۲:۲۷
الف - بهزادپور


بیا برای خدا، در کنارِ هم باشیم
بدون حاجت بی جا، نگارِ هم باشیم

بیا به شادی و خوبی، ادامه یِ هستی
به رقص و شعر و غزل، در جوارِ هم باشیم

ببین، که آمده ام تا برای یارانم
حجابِ شب شده در انتظارِ هم باشیم

رسان پیامِ محبّت، به گوشِ اهلِ زمان
به عشق و اُلفت یاران، قرارِ هم باشیم

جهانِ ما شده یکسر اسیرِ جنگ و جنون
شنو صدایِ مرا، غم گسارِ هم باشیم

در این جهانِ پر از ظلم و آرزو بر باد
بهارِ هم شده و، گُل عذارِ هم باشیم

به نغمه های رهایی، سرود نابِ چمن
برای صلح و صفا، در کنار هم باشیم

اشرف السادات کمانی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۲:۱۹
الف - بهزادپور


من از تمام آسمان

یک باران را می خواهم،

و از تمام زمین

یک خیابان را،

و از تمام تو یک دست

که قفل شود در دست من.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۶:۰۵
الف - بهزادپور


شب و روز دلم در هوای تو تاب می خورد،

بگذار در تب تو بسوزم

غلامحسین چهکندی نژاد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۲۱:۲۷
الف - بهزادپور


من و این دست های زُمخت و صورتِ خشن،

و اینهمه حرف عاشقانه؟!

چه کسی باور خواهد کرد احساس مرا؟

تو؟

چه باشی چه نباشی،

چه باشم چه نباشم،

تو فقط باور کن مرا،

( از زمانی که یادم نمی آید دوستت داشته ام )


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۰:۴۰
الف - بهزادپور


کلماتم را
در جوی سحر می‌ شویم.
لحظه‌هایم را
در روشنی باران ‌ها،
تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بی‌دغدغه بی‌ ابهام
سخنانم را
در حضور باد،
این سالک دشت و هامون،
با تو بی‌ پرده بگویم،

که تو را
دوست می‌ دارم تا مرز جنون

شفیعی کدکنی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۵ ، ۰۰:۵۷
الف - بهزادپور


یک مرد عاشق، گریه هایش، درد دارد
بغضش، نفسهایش، صدایش، درد دارد

حالا اگر این مرد شاعر هم که باشد
حال و هوای شعرهایش، درد دارد

با احتساب ابر و باران و خیابان
فصل زمستان هم برایش، درد دارد

طرز قدم هایش همیشه فرق دارد
در استخوان ساق پایش، درد دارد

بین تمام سجده هایش بغض دارد
طرز مناجات و دعایش، درد دارد

بغضش، صدای های هایش، درد دارد
یک مرد عاشق، گریه هایش، درد دارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۰:۲۵
الف - بهزادپور


من آنچه را احساس باید کرد،

یا از نگاه دوست باید خواند،

هرگز نمی پرسم.

هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری؟

قلب من و چشم تو می گوید به من


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۶
الف - بهزادپور


همیشه آواز سکوتت مرا در کویر قلبم به هم میریزد.

گاهی آنچنان دلتنگت می شوم که ...

نمی دانم، کاش راز دلم راز می ماند.

اما نه، خوشحالم که تو فقط می دانی، همین کافیست.

به قسمتم کاری ندارم، تو می خوانی، همین کافیست.

نمی دانم در سکوت کدامین شب بود، یا در دل کدام سیاهی و تنهایی،

یادم هست شبی را که تو را از خدا خواستم.

این روزها خاطرت در خاطرم بیداد می کند،

دوست دارم اسمت را صدا بزنم،

تو نشنوی و باز صدایت بزنم،

و باز صدایت بزنم،

و تو سکوت کنی.

سکوتت زیباست، ولی در قلبم سنگینی می کند.

باشد،

تو سکوت کن تا من برایت بنوازم،

با تمام وجودم می نوازم.

برای تو که باشد، دیگر غرور برایم معنایی ندارد،

ولی

بضاعتم همین قدر ست.

اگر سازم گوش خراش است، ببخش، دیگر کوکش نخواهم کرد.

شرمنده چشمانت می شوم،

وقتی گاهی قلمم قاصر از بیان احساسم است

و شاید گاهی نشود بگویم که چقدر ...

فقط

گهگاهی تو برایم بنواز.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۶
الف - بهزادپور


غالباً در هر تصادف،

می رود چیزی زِ دست.

لحظه‌ی برخورد چشمت با نگاهم،

دل بِرفت!


...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۵ ، ۰۲:۳۷
الف - بهزادپور