گنه کارترین عاشق

گنه کارترین عاشق

------------------------------------------------
اشعار و نوشته های بی نام، دلسروده های حقیر می باشد،
شاید شعر نباشد، لیک، تراشه های روح و اشکِ رگ های بریده ایست که خون دارد، حس دارد، لمس می کند، صداقت دارد،
و ... عشق دارد.
------------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۱ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

 

 

چه رفته است که امشب سحر نمی آید
شب فراق به پایان مگر نمی آید؟

شدم به یاد تو خاموش آن چنان که دگر
فغان هم از دل سنگم به در نمی آید

تو را مگر به تو نسبت کنم به جلوه ی ناز
که در تصور از این خوب تر نمی آید

جمال یوسف گل چشم تیره روشن کرد
ولی ز گم شده ی من خبر نمی آید

به سر رسید مرا دور زندگانی و باز
بلای محنت هجران به سر نمی آید

منال بلبل مسکین به دام غم زین بیش
که ناله در دل گل کارگر نمی آید

ز باده فصل گلم توبه می دهد زاهد
ولی ز دست من این کار بر نمی آید

شدم به یاد تو خاموش آن چنان که دگر
فغان هم از دل سنگم به در نمی آید

دو روز نوبت صحبت عزیز دار رهی
که هر که رفت از این ره دگر نمی آید

محمد حسن معیری (رهی)

   

 

 


  
۲۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۲:۰۰
الف - بهزادپور

 

 

 

شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست

عجب شبی، که در آن شب، امید فردا نیست


تطاول سر زلف تو و شبان دراز

چه داند، آنکه گرفتار بند و سودا نیست


غم ملامت دشمن، ز هر غمی بترست

مرا ملامت هجران دوست، پیدا نیست


پدر به دست خودم، توبه می‌دهد وین کار

به دست و پای من رند بی سر و پا نیست


خدنگ غمزه گذر می‌کند ز جوشن جان

اگر تو را، سپر صبر هست ما را نیست


من آن نیم، که ز راز تو دم زنم، چون نی

وگر رود سخن از ناله، ناله از ما نیست


تو راست، بر سر من جای تا سرم بر جاست

دریغ عمر عزیزم، که پای بر جا نیست


حدیث شوق، چو زلف دراز گشت، دراز

بجان دوست، که یک موی، زیر بالا نیست


خیال زلف و رخت، روز و شب برابر ماست

کجاست، نقش دهانت که هیچ پیدا نیست


من از طبیب، مداوای عشق پرسیدم

جواب داد، که سلمان به جز مدارا نیست

سلمان ساوجی


 

۲۲ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور





بدون شرح!

# عکس: من.


 

۲۱ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور


از کوی تو بیرون نشود
پای خیالم
نکند فرق به حالم
چه برانی
چه بخوانی
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی
نه من آنم که برنجم
نه تو آنی که برانی
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی.

خواجه عبدالله انصاری


۱۶ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور


شعر تصویر : "کیکاووس ضیغمی (شباهنگ)" بزرگوار



به او . . .

که در دل شب های سرد کویر آرزویش کردم.


گفته ای حالِ ترا اصرار من ریزد بهم

حال و روزم را همین انکار می ریزد بهم


۱۸ نظر موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور

 

نمی دونم از کجا شروع کنم قصه تلخ سادگی مو
نمی دونم چرا قسمت می کنم روزهای خوب زندگی مو


چرا تو اول قصه همه دوسم میدارن
وسط قصه میشه سربسر من میذارن
تا می خواد قصه تموم شه همه تنهام میذارن

می تونم مثل همه دو رنگ باشم دل نبازم
می تون مث همه ی عشق بادی بسازم

تا با یک نیش زبون بترکه و خراب بشه
تا بیان جمعش کنن حباب دل سراب بشه

می تونم بازی کنم با عشق و احساس کسی
می تونم درست کنم ترس دل و دلواپسی

می تونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم
می تونم پشت دلا قایم بشم کمین کنم

ولی با این همه حرفا باز منم مثل اونام
ی دروغگو می شم و همیشه ورد زبونام

ی نفر پیدا بشه به من بگه چیکار کنم
با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم

من باید از چی بفهمم چه کسی دوسم داره؟!
توی دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره؟!

محسن یاحقی

 

 

 

۱۸ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور


ماه حوضِ تنهایی منی،

در دلم هستی

لیک

ز من دور.


۱۶ نظر موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور


عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد،

تا به آدمیزاد حق عاشق شدن، عاشق بودن بدهد؟

گاه عشق گم است؛ اما هست؛

هست، چون نیست.

عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟

نه، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است.

عشق از آن رو هست، که نیست. پیدا نیست و حس می شود.

می شوراند. منقلب می کند. به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد.

می گریاند، می چزاند. می کوبد و می دواند، دیوانه به صحرا.

گاه آدم، خود آدم، عشق است.

بودنش عشق است.

رفتن و نگاه کردنش عشق است.

دست و قلبش عشق است.

در تو عشق می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی.

بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده.

شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی.

از کتاب "جای خالی سلوچ"

 محمود دولت آبادی      



۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۲۱:۰۰
الف - بهزادپور


...

تا زمستان من آغاز بهارم باشد
کاش دارایی من، هر چه ندارم باشد

می شود هیچ گناهی نکنم، با اینکه
مثل سیب، اول یک وسوسه، کارم باشد

به هوای تو، اگر هر نفسم تنگ شود
یاد تو، جای تو، هر لحظه کنارم باشد

زندگی زنده شود، مرگ بمیرد وقتی
سبزه ی دامن تو حادثه زارم باشد

نور در حبس ابد بین دو آیینه شدم
بی نهایت، چه عذابی ست حصارم باشد

ماهی تنگ خیالات منی، کاش دلت
رو به دریای دلم، راه فرارم باشد

گردنم، بسته ی گیسوی تو باشد یا نه
می شود دلخوشی ام، هر چه که "دار"م باشد

هر زمان پلک زدی، لحظه ی نوروزم شد
تا زمستان من آغاز بهارم باشد

افشین یداللهی


۱۶ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۵ ، ۱۵:۰۰
الف - بهزادپور


خیال روی توام دیده می کند پر خون

هوای زلف توام عمر می دهد بر باد


نه در برابر چشمی نه غایب از نظری

نه یاد می کنی از من نه می روی از یاد

خواجه شمس الدین محمد


* به شنیدن این دو بیت، دل تازه کنید *

خیال روی تو


۱۱ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور