گنه کارترین عاشق

گنه کارترین عاشق

------------------------------------------------
اشعار و نوشته های بی نام، دلسروده های حقیر می باشد،
شاید شعر نباشد، لیک، تراشه های روح و اشکِ رگ های بریده ایست که خون دارد، حس دارد، لمس می کند، صداقت دارد،
و ... عشق دارد.
------------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است


          سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است ؛ که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است

          تمام روز ، اگر بی تفاوتم، اما ؛ شبم قرین شکنجه، دچار بیداری است (حسین منزوی)



کلامِ من، قرارِ من، ای که دلم برای توست

سفر کُنم در پیِ تو، آه که دلم برای توست


ز عشقِ تو جانم بسوخت، روحم بتن پروانه شد

کاین آتش خُفته به‌‌دل، هر جا روم برای توست


ز حسرتت، چشمانِ من، متروک‌ترین ویرانه است

بنگر به من، گریهِ عاشقانه‌ام برای توست


گر من به شوقِ دیدنت، ز خود به قِبطه می‌روم

جانا بیا، که اندیشه‌ی، وصالم برای توست


"من زنده‌ام به مهرِ تو، ای مهربان‌ترین من"

به وصلِ روح، مرا بشور، عهدِ دلم برای توست



# سربازی_نوشت_4


۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۰
الف - بهزادپور


     

          بریز بر قدمم اشک سینه سوزت را ؛ بپاش روی من آواز سرمه دوزت را

          که از کنار تو با آرزوی دیدارت ؛ شکسته می‌روم امشب خدا نگهدارت (محمدرضا حسینی‌مود).



در دفترم نامِ تو را، ای خوش غزل آوازِ من

هر دم بَرم از جان و دل، ای محرم و همرازِ من


با من بگو از حالِ خود، آهنگ احوالاتِ خود

مستم به سازت ای صنم،ای خوش قلم همسازِ من


گشتم اسیر در دامِ تو، ای صولتت همچو بهار

من در دلت سربازِ تو، تو در دلم بهنازِ من


در این سرای بی کسی، چون ماهِ شب‌های تَرم

بر من بتاب، بر غُربتم، ای گلرُخِ طنازِ من


ای جانِ جان افزای من، بر جان و دل غمخوار من

ای قاصدِ فصلِ بهار، در زندگی آغازِ من


گویم همی از رازِ دل، جان در تنم فدای تو

هرگز نخواهم جز تو را، ای در دلم نیاز من


# سربازی_نوشت_3




۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۰۰
الف - بهزادپور



          نوای عاشق در بی نوایی‌ست، دوامِ عاشقی ها در جدائی‌ست (مهدی سهیلی)

          + ... و تمامِ احساسِ این شعر، تقدیمِ تو باد.



نبودی تا ببینی ز داغت من چه‌ها کردم

ندیدی در فِراقت، چه آشوبی بپا کردم


سفر کردم، که چشمانِ سیاهت، کُنم غارت

بِدیدم روی ماهت، ز دنیا، خود سوا کردم


نگاهم را ندیدی و، هر بار، من ز دردت

صدا کردم تُرا، بارِ دیگر، من صدا کردم


چه شب‌هایی، که نازت کشیدم، ماهِ شب‌هایم

ندیدی جانِ خود را، ز شوقت، من فدا کردم


بهار! با من چه کردی، ز پاییزم چه می خواهی؟!

شدم رُسوای دل، هر چه داشتم، من رها کردم


نبودی تا ببینی، دگر با رفتنت ای یار

نگاهم را ز هر کس، به جز تو، من جُدا کردم


# سربازی_نوشت_2



۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۳۰
الف - بهزادپور