پیشتر آوای دلت خوش تر بود،
به دل می نشست،
دلهامان را می گشود،
غمها را می شکست.
لیک
این روزها
گوشم را از آواز سکوتت پُر کرده ام،
چشمِ دلم را به اُمید دیدارت روشن،
گلِ سرخِ آرزو را پرپر کرده ام.
این روزها
می دانم
راهم بیراه ست و دلم گمراه،
لیک
در این فصل ناتمام پشیمانی،
گر چترِ عشقت نبود همراه
اسیر باران حسرت بودم گاه و بی گاه.
این روزها،
با خود می گویم،
کاش می شد با هم به گذشته می کردیم سفر،
از آینده می دادیم خبر،
می دانستیم قدر دل را،
می سپُردیم به دستان باد زمان بذر عشق را.
کاش می شد..
امیر بهزادپور
۲۲ آذر ۹۴ ، ۱۱:۴۸