عشق وقتی داخل قلبی اقامت می کند
چشم ها دیگر به اشک و گریه عادت می کند
حاجت عاشق وصال هست و روز و شب
می نشیند با خدای خود عبادت می کند
با وضو می خوابد و در خواب زائر می شود
صورت معشوقه را هر شب زیارت می کند
دلبرم تاجر شده، دل می خرد با یک نگاه
در خیابان می رود، راحت تجارت می کند
آن درخت بید هم وقتی که او رد می شود
با کمر خم می شود بر او ارادت می کند
پنکه ای که در اتاق توست شاید عاشق است
باز می چرخد به سمت تو نگاهت می کند
...