بر دردِ بی درمانِ من، کس آشنا هرگز نشد
دردی که در دل مانده است، فهمیده او هرگز نشد
در فصلِ تنهاییِ من،چیزی بجُز باران نبود
دریاکویرِ جانِ من، سیراب ولی هرگز نشد
دادم زِ دست بینای خود، شبگریه ها، بیدادِ دل
چشمانِ غمبارم زِ تو، غافل ولی هرگز نشد
در جُستجویت، موی سیاهم، سپیده گشته
در فصلِ بی برگیِ من، دیدارِ تو، هرگز نشد
سالی دگر، عُمرم برفت، وز غافله جامانده ام
"ای ساربان آهسته ران"، راهم جُدا هرگز نشد
افسونگری! بر جانِ پائیزان دمی، بهارهای!
جادوی چشمانت ولی، تسلیمِ من هرگز نشد
هر عاشقی از راهِ عشق، مستیِ جاویدان بَرَد
کز آتشش، بهای دل، تضمین ولی هرگز نشد