گُمشده
شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۳۰ ب.ظ
تو می گذری، زمان می گذرد، چه کنم با دلی که از تو توان گذشتنش نیست (سهراب سپهری)
+ باران تویی!
باران که می بارد دلم برایت بیشتر تنگ می شود،
دوست دارم در باران قدم بزنم،
اما نه، می ترسم سرما بخورم،
چه باک! سرما که از دوری تو تلخ تر نیست!
. . .
باران که می بارد کوچه بوی تو می گیرد،
هر قطره ای که می میرد، دلم می جوشد، چشمانم سرریز می شوند.
صدای باران، خنده ی تو را برایم معنا می کند،
سرگیجه های سکوتت اسیرم می کنند،
نیمه های شب، راهم را در بیراهه ها پیدا می کنم،
انگار که در گم شدن هایم پیدایت می کنم.
کاش همیشه گم باشم.
ببار باران..
۹۵/۱۱/۰۹
شعر سهراب هم قشنگ بود.