گنه کارترین عاشق

گنه کارترین عاشق

------------------------------------------------
اشعار و نوشته های بی نام، دلسروده های حقیر می باشد،
شاید شعر نباشد، لیک، تراشه های روح و اشکِ رگ های بریده ایست که خون دارد، حس دارد، لمس می کند، صداقت دارد،
و ... عشق دارد.
------------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳۴ مطلب با موضوع «از قول شاعر» ثبت شده است


کاش "دوست داشتن" را بلد بودم!

 

 

  


 

 

 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور


ای شب ، به پاس صحبت دیرین ، خدای را
با او بگو حکایت شب زنده داریم
با او بگو چه می کشم از درد اشتیاق
شاید وفا کند ، بشتابد به یاریَم

 ای دل ، چنان بنال که آن ماه نازنین
آگه شود ز رنج من و عشق پاک من
با او بگو که مهر تو از دل نمی رود
هر چند بسته مرگ کمر بر هلاک من


ای آسمان ، به سوز دل من گواه باش
کز دست غم به کوه و بیابان گریختم
داری خبر که شب همه شب دور از آن نگاه
مانند شمع سوختم و اشک ریختم

آخر اگر پرستش او شد گناه من
عذر گناه من ، همه ، چشمان مست اوست
تنها نه عشق و زندگی و آرزوی من
او هستی من است که آینده دست اوست

فریدون مشیری



۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۷:۰۰
الف - بهزادپور


امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره می بارد

در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد

شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها

پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتش ها

از سیاهی چرا حذر کردن
شب پر از قطره های الماس است

آنچه از شب بجای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است

آه، بگذار گم شوم در تو
کس نیابد ز من نشانه من

روح سوزان آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من

آه، بگذار زین دریچه باز
خفته در پرنیان رؤیاها

با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها

دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم، تو، پای تا سر تو

زندگی گر هزارباره بود
بار دیگر تو، بار دیگر تو

آنچه در من نهفته دریائیست
کی توان نهفتنم باشد

با تو زین سهمگین توفانی
کاش یارای گفتنم باشد

بسکه لبریزم از تو، می خواهم
بدوم در میان صحراها

سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها

بسکه لبریزم از تو، می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم

زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه تو آویزم

آری، آغاز دوست داشتن است
گر چه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

فروغ فرخزاد


۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور

 

 

 

   
 
 

دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من

سرو خرامان منی ای رونق بستان من

 

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو

وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من

 

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

 

تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم

ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

 

بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا

سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من

 

از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم

ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

 

گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو

ای شاخ‌ها آبست تو ای باغ بی‌پایان من

 

یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی

پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من

 

ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها

ای آن پیش از آن‌ها ای آن من ای آن من

 

منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی

اندیشه‌ام افلاک نی ای وصل تو کیوان من

 

جلاالدین محمد بلخی

 

 

۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۵ ، ۲۰:۰۰
الف - بهزادپور


تابع عشق تو را دامنه اش پیدا نیست

یک به یک هست ولی بهر دلم پوشا نیست


می هراسم که چو معکوس نمایم آنرا

آشکارا شود آن رابطه که پیدا نیست


راستی گر به تو بسیار شوم من نزدیک

عشق پاکت به کجا میل نماید جا نیست


گر تو خواهی که در آغوش تو من جا گیرم

تابع، فرد خودت زوج نما پروا نیست


منحنی دلت از راس شکسته است چه باک

که مماس دل من هست ولی آنجا نیست


رفع ابهام نمودم ز خم لبهایت

پس سخن ساده بگو، وقت غم و حاشا نیست


هر چه من روی نمودار رخت گردیدم

باز یک نقطه بحرانی آن پیدا نیست


من بیچاره اسیر خم گیسوی توام

این چنین تابع بی چون و چرا هر جا نیست


چون سعادت سر و کارش به توابع افتاد

بیکران تر ز نگاهش به همه دنیا نیست

علی سعادت فر


۱۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور


 

 

و

فکر کن که چه تنهاست

اگر ماهی کوچک

دُچار آبی بی‌کران باشد،

چه فکر نازک غم‌ناکی.

سهراب سپهری

 
۱۸ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۲۰:۰۰
الف - بهزادپور


زیر خاکستر ذهنم باقی ست

آتشی سرکش و سوزنده هنوز

یادگاری است ز عشقی سوزان

که بود گرم و فروزنده هنوز


عشقی آنگونه که بنیان مرا

سوخت از ریشه و خاکستر کرد

غرق درحیرتم از اینکه چرا

مانده ام زنده هنوز


گاهگاهی که دلم می گیرد

پیش خود می گویم

آن که جانم را سوخت

یاد می آرد از این بنده هنوز؟


سخت جانی را بین

که نَمُردم از هجر

مرگ صد بار به از

بی تو بودن باشد


گفتم از عشق تو من خواهم مرد

چون نَمُردم، هستم

پیش چشمان تو شرمنده هنوز


گرچه از فرط غرور

اشکم از دیده نریخت

بعد تو لیک پس از آن همه سال

کس ندیده به لبم خنده هنوز


گفته بودند که "از دل برود یار چو از دیده برفت"

سالها هست که از دیده من رفتی، لیک

دلم از مهر تو آکنده هنوز


دفتر عمر مرا

دست ایام ورق ها زده است

زیر بار غم عشق

قامتم خم شد و پشتم بشکست

در خیالم اما

همچنان روز نخست

تویی آن قامت بالنده هنوز


در قمار غم عشق

دل من بردی و با دست تهی

منم آن عاشق بازنده هنوز


"آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش"

گر که گورم بشکافند عیان می بینند

زیر خاکستر جسمم باقی است

آتشی سرکش و سوزنده هنوز


حمید مصدق


۱۵ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور

     

تمام تابلو های دور و بَر حرمت را خواندم،

ننوشته بود گُنه‌کار نیاید.

 

 

 


 

 

۱۳ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۲۰:۰۰
الف - بهزادپور



 

 ای غایب از نظر به خدا می سپارمت

جانم بسوختی و بدل دوست دارمت

 

تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک

باور مکن که دست ز دامن بدارمت

خواجه شمس‌الدین محمد

 

۱۸ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۱ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور

 

 

چه رفته است که امشب سحر نمی آید
شب فراق به پایان مگر نمی آید؟

شدم به یاد تو خاموش آن چنان که دگر
فغان هم از دل سنگم به در نمی آید

تو را مگر به تو نسبت کنم به جلوه ی ناز
که در تصور از این خوب تر نمی آید

جمال یوسف گل چشم تیره روشن کرد
ولی ز گم شده ی من خبر نمی آید

به سر رسید مرا دور زندگانی و باز
بلای محنت هجران به سر نمی آید

منال بلبل مسکین به دام غم زین بیش
که ناله در دل گل کارگر نمی آید

ز باده فصل گلم توبه می دهد زاهد
ولی ز دست من این کار بر نمی آید

شدم به یاد تو خاموش آن چنان که دگر
فغان هم از دل سنگم به در نمی آید

دو روز نوبت صحبت عزیز دار رهی
که هر که رفت از این ره دگر نمی آید

محمد حسن معیری (رهی)

   

 

 


  
۲۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۲:۰۰
الف - بهزادپور