تاوانِ عشق (بازنوشت)
شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ق.ظ
هر دم که نقش دلبر اندر خیالم آید، پر می کشد ز دیده سیمای گل عُذاران (استاد کیکاووس ضیغمی).
چه حرفها که درونم نگفته می ماند، خوشا بحال شما که شاعری بلدید (رضا احسان پور).
حسرتت ای جانِ دل پایان ندارد
بغض دل هم در رُخم باران ندارد
جز غمت نبوَد دلم را حاصلی
بارِ غـم دیگـر مرا درمـان ندارد
کرده ای دل را اسیر و رفته ای
در نبودت این کویر سامان ندارد
در فراقت دیدگانم شوره زارست
عشقِ تو جز خونِ دل تاوان ندارد
در غمت بشکسته این قلبم ز درد
دردِ دل هم، آه، دگـر مهمان ندارد
بسته ام با تارِ گیسویت قرار
جز تو این دل با کسی پیمان ندارد
دست جادویی شب، در به روی من و غم میبندد؛ میکنم هرچه تلاش، او به من میخندد (سهراب سپهری).
۹۵/۱۲/۱۴