گنه کارترین عاشق

گنه کارترین عاشق

------------------------------------------------
اشعار و نوشته های بی نام، دلسروده های حقیر می باشد،
شاید شعر نباشد، لیک، تراشه های روح و اشکِ رگ های بریده ایست که خون دارد، حس دارد، لمس می کند، صداقت دارد،
و ... عشق دارد.
------------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب


برای تو می نویسم؛

سهم من که نیستی،

سهم قصه من بمان،

سهم فکر من،

سهم عاشقانه های من،

سهم خواب دستهای من بمان؛

از خیال من مرو؛

سهم من که نیستی، سهم من که نمی شوی،

سهم دفترم،

سهم واژه های من،

سهم سطرهای خسته ام بمان.

ناشناس

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۵ ، ۱۹:۳۰
الف - بهزادپور


هر چند که نیستی،

هر چند تو را نمی بینم،

هر چند تو را نمی شنوم،

لیک،

روشن تر از هر چشمی و عمیق تر از هر گوشی تو را حس می کنم.

چونان نسیمی هستی که دیده نمی شوی،

بی صدا می آیی،

آرام نوازشم می کنی،

و

می روی..

در این میان من می مانم و دلتنگیِ تو،

که تنها یادگاری توست.


۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۰
الف - بهزادپور


چه بی تابانه می خواهمت..!

شاملو


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۲:۰۰
الف - بهزادپور


می شود ماهم تو باشی تا که تصویرت کنم؟
میشود عاشق شوم هر لحظه تقدیست کنم؟

می شود در آسمان من بمانی تا سحر
شب ز تو روشن شود در شعر شاه بیتت کنم؟

می شود در ظلمت  دنیا چراغ ما شوی
تا تو را هر شب ببیینم تا چراغانت کنم؟

می شود اینجا دمی را پرتو افشانی کنی
تا تماشایت کنم دل را پریشانت کنم؟

کاش می شد حرفهایم را بخوانی عشق من
می شود مثل گلی هر روز تفسیرت کنم؟

مردمان این حوالی  اهل تاریکی شدند
می شود ای ماه من هر لحظه تقدیست کنم؟

ناشناس


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۰
الف - بهزادپور

ز دوری تو،

قلمم به فریاد آمده؛

کاش می نوشتی ام،

کاش می نوشتی ام..


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۶:۳۰
الف - بهزادپور


گاهگاهی که دلم می گیرد،

پیش خودم می گویم،

آن که جانم را سوخت،

یاد می آرد از این بنده هنوز؟

حمید مصدق


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۰
الف - بهزادپور


بهار من کجایی ؟
کجا عطر خود را پراکنده‌ای ؟
کجا گام برمی‌داری
و در کدام آسمان سرت را بلند می‌کنی
تا دلت را بگشایی ؟
آه ای گل نخستین بهار من
کجا رفته‌ای ؟
آیا هرگز به سوی من باز می‌گردی ؟
و آیا نفس‌های بی‌قرار ما بار دیگر
تا آسمان بالا خواهد رفت ؟
آه ای بهار
بهار من
بگو آخر کجایی ؟

جبران خلیل جبران


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۵ ، ۰۰:۲۷
الف - بهزادپور


ﻧﺎﺯ ﺁﻥ ﺍﺧﻤﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻟﺐ ﺯ ﻟﺐ ﻭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
ﮔﻮﺵ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻛﺮ، ﻋﺠﺐ ﺁﺷﻮﺏ ﺑﺮ ﭘﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ

ﯾﺎ ﺑﻪ ﻭﻗﺖ ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺗﻬﺪﯾﺪِ ﺭﺳﻮﺍ ﮐﺮﺩﻧﺖ
ﻧﺎﺯ ﺗﻬﺪﯾﺪﺕ ﮐﻪ ﻫﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ

ﻣﻦ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺧﻢ ﮐﻤﺘﺮ ﻛﻦ ﺩﻟﻢ ﺳَﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺧﻤﺖ ﭼﻪ ﻏﻮﻏﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ

ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻗﺪﺭ ﺍﺧﻤﺖ، ﻧﮕﻮ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﯾﺎﺱ ﺍﻓﺸﺎﻧﯽ ﻣﻌﻄّﺮ، ﮔﺮ ﭼﻪ ﺣﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺗﻮ
ﯾﮏ ﻧﻔﺲ ﺍﺯ ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺣﺲ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ

ﺷﺎﻋﺮﯼ ﻫﺴﺘﻢ ﺭﺩﯾﻔﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﻤﺖ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﻋﯿﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ

ﻭﺻﻒ ﺍﺧﻤﺖ ﮔﻔﺘﻨﻢ ﻃﻌﻢ ﺟﻨﻮﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ
ﺭﺑﻂ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﻮ ﻣﻌﻨﺎ ﻣﯽ کنی

شهریار


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۰
الف - بهزادپور


با تو این پالتوی کهنه مثل ابریشم لطیفه
تن پوشالی سردم مثل خواب گل ظریفه

میدونم ازم میترسی، من با این چشمای خسته
چجوری بدست بیارم دلتو با دست بسته؟

من با این لباس کهنه، صورت زمخت و زشتم
خیلی وقته تک و تنهام، آره اینه سرنوشتم

مازیار فلاحی

مترسک


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۰۵
الف - بهزادپور


فصل پائیز رسید «دلبر شهریوری ام»
روی این خش‌خش ایام ، کجا می بری‌ام

فصل بی برگی من را به تماشا بنشین
من‌که در حسرت یک بوسه ی یاوریم

یاد تو می وزد و می خزد آمال کهن
چله ی آمدنت ، هجمه ی نا باوری ام

لای دیوان دلت ، هر غزلت سبز ولی
من‌همان قطعه خط‌خورده، خاکستری‌ام

آه اگر ، بار دگر چاره ی پاییز شوی
فارغ از جنت و پیمانه و حور و پری ام

ناشناس


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۰۰
الف - بهزادپور