گنه کارترین عاشق

گنه کارترین عاشق

------------------------------------------------
اشعار و نوشته های بی نام، دلسروده های حقیر می باشد،
شاید شعر نباشد، لیک، تراشه های روح و اشکِ رگ های بریده ایست که خون دارد، حس دارد، لمس می کند، صداقت دارد،
و ... عشق دارد.
------------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب



عطر تو برایم آشناست،

وقتی می آیی، پرستوها به پرواز در می آیند، خیالم گل باران می شود،

از کیلومترها دورتر تو را در قلبم حس می کنم،

همین که بی صدا می آیی و به من خسته و دلتنگ سری میزنی، کافیست.

اما گاهی من می ترسم،

ترس از نزدیک شدن به سراب،

اینکه آنچه از تو حس می کنم خیالی بیش نباشد،

کمی نزدیکتر بیا، خودت هستی؟

چشمانم که دیگر سویی ندارد،

لیک این روزها،

من،

با سراب یاد توست که سیرابم،

با حس حضور توست که آرامم،

با تبسم عکس توست که شادابم،

بیا و فاصله ها را بردار،

نگاهم کن تا گُلِ آفتاب گردانت شوم،

صدایم کن، تا ترانه سازت شوم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۰۰
الف - بهزادپور


گفتم:

سکوت چیست؟

آری سکوت تو هرگز دلیل پایان نیست.

گفت:

گفتی سکوت؟

هرگز!

گاهی سکوت واژه گویایی ست.

حمید مصدق


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۴۶
الف - بهزادپور


من و صبح و حدیث بیداری

پشت میزی، نشسته بر صندلی

غرق در این اندیشه،

که تو هم دلتنگ و بی تاب منی!؟

دستی شانه ام را نوازش می کند،

مادرم است:

هنوز بیداری؟

شب از نیمه گذشته!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۱۵
الف - بهزادپور



گل من، تو که نباشی،  دل گلدان تو، به امید کدامین بهار زنده باشد؟

کمی بیا و در من سبز شو.

تو که باشی، چهار فصل من بهاره.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۰۲
الف - بهزادپور


دوس دارم نگات کنم تا که بی حال بشم،

تا ازم دل ببری منم اغفال بشم،

دوس دارم برای تو با همه فرق کنم.


دوسِت دارم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۲۷
الف - بهزادپور


وقتی تو نیستی، شادی کلام نامفهومی ست،

و "دوستت می دارم" رازی ست که در میان حنجره ام دق می کند،

و من چگونه بی تو نگیرد دلم

اینجا که ساعت و آیینه و هوا به تو معتادند.

حسین منزوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۴۶
الف - بهزادپور


چقدر فاصله اینجاست بین آدم ها

چقدر عاطفه تنهاست بین آدم ها


کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدم ها


کسی به خاطرپروانه ها نمی میرد

تب غرور چه بالاست بین آدم ها


و ازصدای شکستن کسی نمی شکند

چقدر سردی وغوغاست بین آدم ها


میان کوچه دل ها فقط زمستانست

هجوم ممتد سرد ماست بین آدم ها


زمهربانی دل ها دگر سراغی نیست

چقدر قحطی رویاست بین آدم ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۵۰
الف - بهزادپور


دارد پاییز می رسد،
انار نیستم،
که برسم به دست های تو؛
برگم،
پُر از اضطرابِ افتادن!

اشرف مهدوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۱۹
الف - بهزادپور


با من که به چشمان تو گرفتارم و محتاج

حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج

 

ای موی پریشان تو دریای خروشان

بگذار مرا غرق کند این شب مواج

 

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم

یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج

 
ای کشته سوزانده ی بر باد سپرده

جز عشق نیاموختی از قصه ی حلاج

 
یک بار دگر کاش به ساحل برسانی

صندوقچه ای را که رها گشته در امواج


فاضل نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۲۲
الف - بهزادپور



زندگی پر است از دوستت دارمها٬

گاهی بیان

گاهی نگاه.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۹
الف - بهزادپور