گنه کارترین عاشق

گنه کارترین عاشق

------------------------------------------------
اشعار و نوشته های بی نام، دلسروده های حقیر می باشد،
شاید شعر نباشد، لیک، تراشه های روح و اشکِ رگ های بریده ایست که خون دارد، حس دارد، لمس می کند، صداقت دارد،
و ... عشق دارد.
------------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۵۴ مطلب با موضوع «من» ثبت شده است


           سقف دلبستگی بی تو دیگه سایه نداره، دلم از روزی که رفتی دیگه همسایه نداره (مرحوم افشین یداللهی)

          لازمه عاشقی ست رفتن و دیدن ز دور؛ ورنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست (وحشی بافقی)


از ستاره خسته ام وز ناز ماه دلگیر شدم

خود ندانم از چه رو پابند این تقدیر شدم

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۶ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور

 


من بهارم تو زمین،
من زمینم تو درخت،
من درختم تو بهار.

احمد شاملو

 



 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۶ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور



چگونه باور کنم ساحل دریا را،

  که نسیمِ موجِ موهایت مرا می خواند!




۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور


کاش "دوست داشتن" را بلد بودم!

 

 

  


 

 

 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور


          هر دم که نقش دلبر اندر خیالم آید، پر می کشد ز دیده سیمای گل عُذاران (استاد کیکاووس ضیغمی).

          چه حرفها که درونم نگفته می ماند، خوشا بحال شما که شاعری بلدید (رضا احسان پور).


حسرتت ای جانِ دل پایان ندارد

بغض دل هم در رُخم باران ندارد


جز غمت نبوَد دلم را حاصلی

بارِ غـم دیگـر مرا درمـان ندارد


کرده ای دل را اسیر و رفته ای

در نبودت این کویر سامان ندارد


در فراقت دیدگانم شوره زارست

عشقِ تو جز خونِ دل تاوان ندارد


در غمت بشکسته این قلبم ز درد

دردِ دل هم، آه، دگـر مهمان ندارد


بسته ام با تارِ گیسویت قرار

جز تو این دل با کسی پیمان ندارد


دست جادویی شب، در به روی من و غم می‌بندد؛ می‌کنم هرچه تلاش، او به من می‌خندد (سهراب سپهری).



۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور


ای شب ، به پاس صحبت دیرین ، خدای را
با او بگو حکایت شب زنده داریم
با او بگو چه می کشم از درد اشتیاق
شاید وفا کند ، بشتابد به یاریَم

 ای دل ، چنان بنال که آن ماه نازنین
آگه شود ز رنج من و عشق پاک من
با او بگو که مهر تو از دل نمی رود
هر چند بسته مرگ کمر بر هلاک من


ای آسمان ، به سوز دل من گواه باش
کز دست غم به کوه و بیابان گریختم
داری خبر که شب همه شب دور از آن نگاه
مانند شمع سوختم و اشک ریختم

آخر اگر پرستش او شد گناه من
عذر گناه من ، همه ، چشمان مست اوست
تنها نه عشق و زندگی و آرزوی من
او هستی من است که آینده دست اوست

فریدون مشیری



۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۷:۰۰
الف - بهزادپور

 


          تابستان که رفتی، داغ بودم، نفهمیدم. حالا که زمستان آمده، تازه می فهمم چقدر سوز دارد نداشتنت. (مینا آقا زاده)

          زمستان در شهر ما کودتایی بود. بهار را راه نمی داند. پیری فتوا داد همه عاشق شوید، بهار خود می آید. (لیدا رباعی)

         


برف که می بارد،

برفِ چشمانم آب می شوند

وقتی در گوشِ دانه های برف، زمزمه یِ نامت می کنم،

...

چونان آدمک برفی، سپید نیستم، لیک

تو بیا و به من گرما بَخش،

خواهی دید که چطور جان را فدایت می کنم.


" آیا برای دوباره روییدن بهار می آید؟ "



۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور


          و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟! اینجا که ساعت و آئینه و هوا به تو معتادند. (حسین منزوی)

          + اینجا بجز دوری تو، چیزی به من نزدیک نیست.


در دل این شب کدام آفتاب می تابد؟!

کدام پرنده می خواند؟

و یا نسیمی که بوزد؟!

آیا آنجا روز است؟

اگر چنین است، میان من و تو ساعت ها و فرسنگ هاست!


۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۰۰
الف - بهزادپور


          تو می گذری، زمان می گذرد، چه کنم با دلی که از تو توان گذشتنش نیست (سهراب سپهری)

          +  باران تویی!


باران که می بارد دلم برایت بیشتر تنگ می شود،

دوست دارم در باران قدم بزنم،

اما نه، می ترسم سرما بخورم،

چه باک! سرما که از دوری تو تلخ تر نیست!

. . .

باران که می بارد کوچه بوی تو می گیرد،

هر قطره ای که می میرد، دلم می جوشد، چشمانم سرریز می شوند.

صدای باران، خنده ی تو را برایم معنا می کند،

سرگیجه های سکوتت اسیرم می کنند،

نیمه های شب، راهم را در بیراهه ها پیدا می کنم،

انگار که در گم شدن هایم پیدایت می کنم.

کاش همیشه گم باشم.

ببار باران..



۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۳۰
الف - بهزادپور


          زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید، فن تشخیص نم از چهره گریان سخت است. (کاظم بهمنی)


مبادا که ابرهای سرد زمستان، دلِ نازکِ بهار را احاطه کرده باشد!

چنین مباد هرگز.

بخند،

لبخندت در زمستان، مرا بهاران است.

حرف بزن با من،

صدایت در این کویر، ترنم باران است.

نگاهم کن،

که چشم هایت، اُمید دلِ حیران است.

بخوانم، صدایم کن،

تو نباشی، زمستانم زمستان است.

زمستان خیال گذر ندارد در سر ؟!

چه باک!

که بهار تویی.

با تو، فصل، فصلِ توست.


۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور