قصه دیوانگی
شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۱۰ ب.ظ
هـمـه جــا قـصـه دیـــوانـگی مجـنـون اسـت
هیچکس را خبری نیست که لیلی چونست؟
من گویم که لیلی مجنون تر است
پریشان و غمگین و دیوانه تر است
مجنون آنچه در دل داشت عیان کرد
داد دیوانگی لیلی زد و فغان کرد
بیچاره لیلی، نتوانست و حیا کرد
خون جگر خورد و در دل نهان کرد
تنها بر آب روان گفت و بر جوی نشست
تا که مجنون را بدید و ظرفش شکست
که ای مجنون مگو چرا ظرف مرا بشکست
همچون ظرف، حرف مردم مرا هم شکست
دیگران کیستند؟ کور گشته ام همه را جز تو
مرا میلی نیست، گ ...
عشق را با نام مجنون گفته ای
قصه ای از شوقِ لیلی گفته ای؟
رضا مانی
۹۵/۰۲/۱۸