کاش می شد که تو را از دل خود پاک کنم
تک تک خاطره ها را به دلم خاک کنم
از تو بگریزم و یک نقطه شوم در دل شب
تا سحر از غم تو شکوه بر افلاک کنم
دگر از دوری تو اشک قلم گشته روان
رخصتی ده که غزل را ز تو نمناک کنم
بی تو من بر همه ثانیه ها مشکوکم
تو بیا چاره بر این خاطر شکاک کنم
من نمیترسم از این بی سر و سامانی دل
بهر تو سینه بر اندوه زمان چاک کنم
بی تو تنهایم و رسوایم و باید که خودم
عمق این فاجعه را یک تنه ادراک کنم
...