گنه کارترین عاشق

گنه کارترین عاشق

------------------------------------------------
اشعار و نوشته های بی نام، دلسروده های حقیر می باشد،
شاید شعر نباشد، لیک، تراشه های روح و اشکِ رگ های بریده ایست که خون دارد، حس دارد، لمس می کند، صداقت دارد،
و ... عشق دارد.
------------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۴۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است


دل دیگر در جای خود نیست،

به همین سادگی!

حسین منزوی


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۰
الف - بهزادپور


من در کلاس درسِ عشق تو همیشه مردودم،

کمی به من "عاشقانِگی" بیاموز.


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۱
الف - بهزادپور


نقاش نیستم من ولی، ناز نگاهت می کِشم
عکس تو را بر لوح دل، برجسته پنهان می کِشم

در این اثر من تو را، چون آسمان آبی وصاف
جای آن شمس و قمر، برق  نگاهت می کِشم

رنگ چشمان سیاهت، را به رنگ عاشقی
روی زیبایت سفید، هم شکل  پاکان می کِشم

می رسد نوبت به پیشانی، چه کار مشکلی
بخت و اقبالت بلند، چون قله ها، آن می کِشم

ابروانت را کمانی، تیز و بران همچو  تیغ
قد و قامت همچو سرو، به چه غزلخوان می کِشم

مهربانیت چو طوفان، چون گرفت آرامشم
عشق تو ای نازنین، غران غران می کِشم

هرچه خوبی هست ،در دنیا زمین تا آسمان
هر چه بادا باد این بار، من تو را آن می کِشم

جواد الماسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۰
الف - بهزادپور


برای تو می نویسم؛

سهم من که نیستی،

سهم قصه من بمان،

سهم فکر من،

سهم عاشقانه های من،

سهم خواب دستهای من بمان؛

از خیال من مرو؛

سهم من که نیستی، سهم من که نمی شوی،

سهم دفترم،

سهم واژه های من،

سهم سطرهای خسته ام بمان.

ناشناس

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۵ ، ۱۹:۳۰
الف - بهزادپور


هر چند که نیستی،

هر چند تو را نمی بینم،

هر چند تو را نمی شنوم،

لیک،

روشن تر از هر چشمی و عمیق تر از هر گوشی تو را حس می کنم.

چونان نسیمی هستی که دیده نمی شوی،

بی صدا می آیی،

آرام نوازشم می کنی،

و

می روی..

در این میان من می مانم و دلتنگیِ تو،

که تنها یادگاری توست.


۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۰
الف - بهزادپور


چه بی تابانه می خواهمت..!

شاملو


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۲:۰۰
الف - بهزادپور


می شود ماهم تو باشی تا که تصویرت کنم؟
میشود عاشق شوم هر لحظه تقدیست کنم؟

می شود در آسمان من بمانی تا سحر
شب ز تو روشن شود در شعر شاه بیتت کنم؟

می شود در ظلمت  دنیا چراغ ما شوی
تا تو را هر شب ببیینم تا چراغانت کنم؟

می شود اینجا دمی را پرتو افشانی کنی
تا تماشایت کنم دل را پریشانت کنم؟

کاش می شد حرفهایم را بخوانی عشق من
می شود مثل گلی هر روز تفسیرت کنم؟

مردمان این حوالی  اهل تاریکی شدند
می شود ای ماه من هر لحظه تقدیست کنم؟

ناشناس


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۰
الف - بهزادپور

ز دوری تو،

قلمم به فریاد آمده؛

کاش می نوشتی ام،

کاش می نوشتی ام..


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۶:۳۰
الف - بهزادپور


گاهگاهی که دلم می گیرد،

پیش خودم می گویم،

آن که جانم را سوخت،

یاد می آرد از این بنده هنوز؟

حمید مصدق


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۰
الف - بهزادپور


بهار من کجایی ؟
کجا عطر خود را پراکنده‌ای ؟
کجا گام برمی‌داری
و در کدام آسمان سرت را بلند می‌کنی
تا دلت را بگشایی ؟
آه ای گل نخستین بهار من
کجا رفته‌ای ؟
آیا هرگز به سوی من باز می‌گردی ؟
و آیا نفس‌های بی‌قرار ما بار دیگر
تا آسمان بالا خواهد رفت ؟
آه ای بهار
بهار من
بگو آخر کجایی ؟

جبران خلیل جبران


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۵ ، ۰۰:۲۷
الف - بهزادپور