گنه کارترین عاشق

گنه کارترین عاشق

------------------------------------------------
اشعار و نوشته های بی نام، دلسروده های حقیر می باشد،
شاید شعر نباشد، لیک، تراشه های روح و اشکِ رگ های بریده ایست که خون دارد، حس دارد، لمس می کند، صداقت دارد،
و ... عشق دارد.
------------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۴۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است


کم می آورم جای خالی تو را در تمام نفس هایی که بی تو می کِشم.

کاش می شد سفر می کردم به پستو های این کویرِ فاصله،

و سراب بودنت را سَر می کشیدم.


۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۰
الف - بهزادپور


تا تو با منی زمانه با من است

بخت و کام جاودانه با من است


تو بهار دلکشی و من چو باغ

شور و شوق صد جوانه با من است


یاد دلنشینت ای امید جان

هر کجا روم روانه با من است


ناز نوشخند صبح اگر توراست

شور گریه ی شبانه با من است


برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست

رقص و مستی و ترانه با من است


گفتمش مراد من به خنده گفت

لابه از تو و بهانه با من است


گفتمش من آن سمند سرکشم

خنده زد که تازیانه با من است


هر کسش گرفته دامن نیاز

ناز چشمش این میانه با من است


خواب نازت ای پری ز سر پرید

شب خوشت که شب فسانه با من است

امیرهوشنگ ابتهاج


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور


همه چیز
از نبودن تو حکایت می‌کند،
به جز دلم،
که همچون دانه ای در تاریکی خاک،
در انتظار بهار می‌تپد.

آنتوان دوسنت اگزوپری


۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۵ ، ۲۰:۳۰
الف - بهزادپور


تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد، موافق شده است

عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است

میلاد عرفانپور


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور


از دل و دیده، گرامی تر هم آیا هست؟

دست،

آری، ز دل و دیده گرامی تر:

دست!

شرف دست همین بس که نوشتن با اوست،

خوشترین مایه دلبستگی من با اوست.

در فروبسته ترین دشواری،

در گرانبارترین نومیدی،

بارها بر سرخود بانگ زدم:

هیچت ار نیست مخور خون جگر،

دست که هست!

بیستون را یاد آر،

دست هایت را بسپار به کار،

کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار.

فریدون مشیری


۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۵ ، ۲۰:۳۰
الف - بهزادپور


خودت را جای من بگذار و بعدش خوب دقت کن

ببین یک دل نه صد دل عاشق خود می شوی یا نه؟

ناشناس


۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۰
الف - بهزادپور


در قطارِ عشق

همسفرم هستی.

سالهاست می شناسمت.

دلم می خواهد بنشینم،

و

یک دل سیر نگاهت کنم.

اما می ترسم

چشمم به چشمت اُفتد، و بمیرم.

راستی! گفتی چشمانت چه رنگی بود؟!


۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۵ ، ۱۴:۳۰
الف - بهزادپور


قلمت را بردار،

بنویس

از دانه های انار،

از عشق، از بهار.


بنویس

از هر چه تو را آزُرده،

از هر چه طاقتت را بُرده،


بیا و بنشین،

قلمت را بردار.

یک فنجان عشق ریخته ام برایت،

دستم را رد مکن،

در این مِهر بی مِهر پاییز،

بهارِ من باش.


۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۵ ، ۱۷:۳۰
الف - بهزادپور


روزهای سختی ست؛

تو که نباشی

من ستاره هایم را به که بفروشم؟!


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۵ ، ۱۱:۳۰
الف - بهزادپور


واژه از من، چشم از تو، شعر زیبا می شود
شور ازمن، ناز از تو، شهر غوغا می شود

خستگی هایت به دوش من سرت دور از بلا
اینچنین خوشبختیم، معنای حالا می شود

در کمرگاه هراس انگیز طوفان و تگرگ
رنج از من، نور از تو، باز فردا می شود

عشق را قانون تلخی ها روایت کرده اند
باتو گویا عشق راه حل معما می شود

من نمی خواهم که دستی باشم اندر پشت تو
پشت در پشت توام، اینگونه بالا می شود

خانه ات امن و دمت گرم و اجاقت گرمتر
واژه از من، چشم از تو، شعر غوغا می شود

ناشناس


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۰
الف - بهزادپور