گنه کارترین عاشق

گنه کارترین عاشق

------------------------------------------------
اشعار و نوشته های بی نام، دلسروده های حقیر می باشد،
شاید شعر نباشد، لیک، تراشه های روح و اشکِ رگ های بریده ایست که خون دارد، حس دارد، لمس می کند، صداقت دارد،
و ... عشق دارد.
------------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب


امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره می بارد

در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد

شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها

پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتش ها

از سیاهی چرا حذر کردن
شب پر از قطره های الماس است

آنچه از شب بجای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است

آه، بگذار گم شوم در تو
کس نیابد ز من نشانه من

روح سوزان آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من

آه، بگذار زین دریچه باز
خفته در پرنیان رؤیاها

با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها

دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم، تو، پای تا سر تو

زندگی گر هزارباره بود
بار دیگر تو، بار دیگر تو

آنچه در من نهفته دریائیست
کی توان نهفتنم باشد

با تو زین سهمگین توفانی
کاش یارای گفتنم باشد

بسکه لبریزم از تو، می خواهم
بدوم در میان صحراها

سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها

بسکه لبریزم از تو، می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم

زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه تو آویزم

آری، آغاز دوست داشتن است
گر چه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

فروغ فرخزاد


۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور

 


          تابستان که رفتی، داغ بودم، نفهمیدم. حالا که زمستان آمده، تازه می فهمم چقدر سوز دارد نداشتنت. (مینا آقا زاده)

          زمستان در شهر ما کودتایی بود. بهار را راه نمی داند. پیری فتوا داد همه عاشق شوید، بهار خود می آید. (لیدا رباعی)

         


برف که می بارد،

برفِ چشمانم آب می شوند

وقتی در گوشِ دانه های برف، زمزمه یِ نامت می کنم،

...

چونان آدمک برفی، سپید نیستم، لیک

تو بیا و به من گرما بَخش،

خواهی دید که چطور جان را فدایت می کنم.


" آیا برای دوباره روییدن بهار می آید؟ "



۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور


          و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟! اینجا که ساعت و آئینه و هوا به تو معتادند. (حسین منزوی)

          + اینجا بجز دوری تو، چیزی به من نزدیک نیست.


در دل این شب کدام آفتاب می تابد؟!

کدام پرنده می خواند؟

و یا نسیمی که بوزد؟!

آیا آنجا روز است؟

اگر چنین است، میان من و تو ساعت ها و فرسنگ هاست!


۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۰۰
الف - بهزادپور


          تو می گذری، زمان می گذرد، چه کنم با دلی که از تو توان گذشتنش نیست (سهراب سپهری)

          +  باران تویی!


باران که می بارد دلم برایت بیشتر تنگ می شود،

دوست دارم در باران قدم بزنم،

اما نه، می ترسم سرما بخورم،

چه باک! سرما که از دوری تو تلخ تر نیست!

. . .

باران که می بارد کوچه بوی تو می گیرد،

هر قطره ای که می میرد، دلم می جوشد، چشمانم سرریز می شوند.

صدای باران، خنده ی تو را برایم معنا می کند،

سرگیجه های سکوتت اسیرم می کنند،

نیمه های شب، راهم را در بیراهه ها پیدا می کنم،

انگار که در گم شدن هایم پیدایت می کنم.

کاش همیشه گم باشم.

ببار باران..



۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۳۰
الف - بهزادپور


          زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید، فن تشخیص نم از چهره گریان سخت است. (کاظم بهمنی)


مبادا که ابرهای سرد زمستان، دلِ نازکِ بهار را احاطه کرده باشد!

چنین مباد هرگز.

بخند،

لبخندت در زمستان، مرا بهاران است.

حرف بزن با من،

صدایت در این کویر، ترنم باران است.

نگاهم کن،

که چشم هایت، اُمید دلِ حیران است.

بخوانم، صدایم کن،

تو نباشی، زمستانم زمستان است.

زمستان خیال گذر ندارد در سر ؟!

چه باک!

که بهار تویی.

با تو، فصل، فصلِ توست.


۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور


        گر او هرگز نمی گیرد ز حال ما خبر، درد او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما (صائب تبریزی)

       + از ستاره خسته وز ناز ماه دلگیر، لیک کویر را بغیر این چه باشد تقدیر؟!

 

ز حالم چه نالم که مشکل بود آن

ز این دل چه گویم چو غافل بود آن


۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱ ۲۵ دی ۹۵ ، ۰۶:۰۱
الف - بهزادپور

 

 

 

   
 
 

دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من

سرو خرامان منی ای رونق بستان من

 

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو

وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من

 

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

 

تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم

ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

 

بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا

سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من

 

از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم

ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

 

گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو

ای شاخ‌ها آبست تو ای باغ بی‌پایان من

 

یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی

پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من

 

ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها

ای آن پیش از آن‌ها ای آن من ای آن من

 

منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی

اندیشه‌ام افلاک نی ای وصل تو کیوان من

 

جلاالدین محمد بلخی

 

 

۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۵ ، ۲۰:۰۰
الف - بهزادپور


تابع عشق تو را دامنه اش پیدا نیست

یک به یک هست ولی بهر دلم پوشا نیست


می هراسم که چو معکوس نمایم آنرا

آشکارا شود آن رابطه که پیدا نیست


راستی گر به تو بسیار شوم من نزدیک

عشق پاکت به کجا میل نماید جا نیست


گر تو خواهی که در آغوش تو من جا گیرم

تابع، فرد خودت زوج نما پروا نیست


منحنی دلت از راس شکسته است چه باک

که مماس دل من هست ولی آنجا نیست


رفع ابهام نمودم ز خم لبهایت

پس سخن ساده بگو، وقت غم و حاشا نیست


هر چه من روی نمودار رخت گردیدم

باز یک نقطه بحرانی آن پیدا نیست


من بیچاره اسیر خم گیسوی توام

این چنین تابع بی چون و چرا هر جا نیست


چون سعادت سر و کارش به توابع افتاد

بیکران تر ز نگاهش به همه دنیا نیست

علی سعادت فر


۱۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور


   کویر دشت سبزی بود، تا اینکه رو به باران کرد و گفت دوستت دارم! (وحیدرضا سیاوشان)


بگو

از کویرِ دلم تا دریای دلت چقدر راه است؟

که این چنین در حریقِ عشقِ تو،

خاکسترم بر باد رفت؛

مدّت هاست که در هوای باتو بودن،

سرگردانم در این بی انتها کویر.



۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۵ ، ۱۳:۳۰
الف - بهزادپور


 گفته بودند که "از دل برود یار چو از دیده برفت"،

  از دیده من رفتی، لیک دلم از مهر تو آکنده هنوز (حمید مصدق)


یادت هست خوبِ من، که گفتی:

" گوش کن،
 صدای نفس های پاییز را می شنوی؟
و این زیباترین فصل خدا میاید،
غم و اندوه هایت را به برگ های درختان آویزان کن،
چند روز دیگر می ریزند."

...‌

پائیز هم تمام شد،

و من به حرفت ای مهربان عمل کردم٬

غافل از اینکه درخت های شهرِ من همه اش کاج بودند..


۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور