گنه کارترین عاشق

گنه کارترین عاشق

------------------------------------------------
اشعار و نوشته های بی نام، دلسروده های حقیر می باشد،
شاید شعر نباشد، لیک، تراشه های روح و اشکِ رگ های بریده ایست که خون دارد، حس دارد، لمس می کند، صداقت دارد،
و ... عشق دارد.
------------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

 

" چترت پیشم جامونده و یاد تو می اُفتم؛ خواستم فراموشت کنم، بارون نمیذاره! (سهیل حسینی) "

 +  بیچاره دچار تو را چاره جز تو چیست؟


تو را ای بغض های پنهانی

ای چشم های بارانی

ای هوای طوفانی

نمی خواهمتـــ

 

۳۷ نظر موافقین ۱۸ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور


 

 

و

فکر کن که چه تنهاست

اگر ماهی کوچک

دُچار آبی بی‌کران باشد،

چه فکر نازک غم‌ناکی.

سهراب سپهری

 
۱۸ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۲۰:۰۰
الف - بهزادپور


زیر خاکستر ذهنم باقی ست

آتشی سرکش و سوزنده هنوز

یادگاری است ز عشقی سوزان

که بود گرم و فروزنده هنوز


عشقی آنگونه که بنیان مرا

سوخت از ریشه و خاکستر کرد

غرق درحیرتم از اینکه چرا

مانده ام زنده هنوز


گاهگاهی که دلم می گیرد

پیش خود می گویم

آن که جانم را سوخت

یاد می آرد از این بنده هنوز؟


سخت جانی را بین

که نَمُردم از هجر

مرگ صد بار به از

بی تو بودن باشد


گفتم از عشق تو من خواهم مرد

چون نَمُردم، هستم

پیش چشمان تو شرمنده هنوز


گرچه از فرط غرور

اشکم از دیده نریخت

بعد تو لیک پس از آن همه سال

کس ندیده به لبم خنده هنوز


گفته بودند که "از دل برود یار چو از دیده برفت"

سالها هست که از دیده من رفتی، لیک

دلم از مهر تو آکنده هنوز


دفتر عمر مرا

دست ایام ورق ها زده است

زیر بار غم عشق

قامتم خم شد و پشتم بشکست

در خیالم اما

همچنان روز نخست

تویی آن قامت بالنده هنوز


در قمار غم عشق

دل من بردی و با دست تهی

منم آن عاشق بازنده هنوز


"آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش"

گر که گورم بشکافند عیان می بینند

زیر خاکستر جسمم باقی است

آتشی سرکش و سوزنده هنوز


حمید مصدق


۱۵ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور

     

تمام تابلو های دور و بَر حرمت را خواندم،

ننوشته بود گُنه‌کار نیاید.

 

 

 


 

 

۱۳ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۲۰:۰۰
الف - بهزادپور



 

 ای غایب از نظر به خدا می سپارمت

جانم بسوختی و بدل دوست دارمت

 

تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک

باور مکن که دست ز دامن بدارمت

خواجه شمس‌الدین محمد

 

۱۸ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۱ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور


" هیچ فصلی از کتاب های ریاضی نتوانست 'بی نهایت' را به من بفهماند!

تا اینکه، به فصل 'دوست داشتن' تو رسیدم. "


بگو به قلب عاشقم چرا برام شعر نمیگی

حالا که تندیس نگات برام شده ی تازگی


۱۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور

 

 

چه رفته است که امشب سحر نمی آید
شب فراق به پایان مگر نمی آید؟

شدم به یاد تو خاموش آن چنان که دگر
فغان هم از دل سنگم به در نمی آید

تو را مگر به تو نسبت کنم به جلوه ی ناز
که در تصور از این خوب تر نمی آید

جمال یوسف گل چشم تیره روشن کرد
ولی ز گم شده ی من خبر نمی آید

به سر رسید مرا دور زندگانی و باز
بلای محنت هجران به سر نمی آید

منال بلبل مسکین به دام غم زین بیش
که ناله در دل گل کارگر نمی آید

ز باده فصل گلم توبه می دهد زاهد
ولی ز دست من این کار بر نمی آید

شدم به یاد تو خاموش آن چنان که دگر
فغان هم از دل سنگم به در نمی آید

دو روز نوبت صحبت عزیز دار رهی
که هر که رفت از این ره دگر نمی آید

محمد حسن معیری (رهی)

   

 

 


  
۲۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۲:۰۰
الف - بهزادپور

 

 

 

شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست

عجب شبی، که در آن شب، امید فردا نیست


تطاول سر زلف تو و شبان دراز

چه داند، آنکه گرفتار بند و سودا نیست


غم ملامت دشمن، ز هر غمی بترست

مرا ملامت هجران دوست، پیدا نیست


پدر به دست خودم، توبه می‌دهد وین کار

به دست و پای من رند بی سر و پا نیست


خدنگ غمزه گذر می‌کند ز جوشن جان

اگر تو را، سپر صبر هست ما را نیست


من آن نیم، که ز راز تو دم زنم، چون نی

وگر رود سخن از ناله، ناله از ما نیست


تو راست، بر سر من جای تا سرم بر جاست

دریغ عمر عزیزم، که پای بر جا نیست


حدیث شوق، چو زلف دراز گشت، دراز

بجان دوست، که یک موی، زیر بالا نیست


خیال زلف و رخت، روز و شب برابر ماست

کجاست، نقش دهانت که هیچ پیدا نیست


من از طبیب، مداوای عشق پرسیدم

جواب داد، که سلمان به جز مدارا نیست

سلمان ساوجی


 

۲۲ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور





بدون شرح!

# عکس: من.


 

۲۱ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور


از کوی تو بیرون نشود
پای خیالم
نکند فرق به حالم
چه برانی
چه بخوانی
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی
نه من آنم که برنجم
نه تو آنی که برانی
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی.

خواجه عبدالله انصاری


۱۶ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۵ ، ۰۶:۰۰
الف - بهزادپور